دلی بهاری داشت
در آسمان خیالش پرنده بود و ابر
و رعد و برق دلش در تدارک باران
خودش به قوس و قزح بیشتر شباهت داشت
درست مثل نسیم
مسافر همه دشت های عالم بود
و با خزان زردی و سردی
سر مبارزه داشت
و آفتاب نگاهش به مهر می تابید
پر از ترنم بود
به شعر ایمان داشت
و از قبیله سهراب بود حرف دلش
اگر پیامی داشت
به رنگها می داد
و لابه لای حریر خیال می پیچید
به روز واقعه نیز
ندای دعوت خود را به گوش خویش شنید
در آخرین اثرش
مسیر هجرت خود را به دست خویش کشید
و طرح و خاطره ای داشت درون قاب نشست
به موزه ها پیوست
شروینی که دلش لانه کبوتر بود
پرنده ای شد و با بال اشتیاق پرید